محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

بهترین هدیه خدا

وروجک مامان

نفس مامان خیلی کارات نسبت به قبل فرق کرده و پیشرفتت زیاد بوده..... الان می تونی از جایی بگیری و بلند شی و چقد خوشحال میشی وقتی که بلند می شی. تازه چند قدمی هم چهار دست و پا میری ولی زود خسته می شی و باز سینه خیز رو ترجیح می دی. لثه هات خیلی ورم کرده ولی هنوز اون مرواریدای قشنگ تصمیم ندارن خود نمایی کنن ، خیلی هم کم اشتها شدی وکم غذا می خوری. امیدوارم زودتر مثل قبل شی و با اشتها غذا بخوری تا مامانی کلی کیففففف کنه از غذا خوردنت. عکس ادامه مطلب.......  کلا همیشه وقت لباس پوشیدن که میشه مراسم تعقیب و گریز ما هم شروع می شه!!!!!    بالاخره مامان موفق شد.......   وقتی که از جایی میگیری بلند شی...... هورر...
17 بهمن 1391

7 ماه گذشت.........

٧ ماهگیت مباااااااارک چقدر زود ٧ ماه گذشت و من چقدر آرزو می کردم که بتونی سینه خیز کنی و بشینی . حالا یک عالمه کارای بامزه هم انجام می دی دیگه ماشالا واسه خودت مردی شدی.... کامل سینه خیز میری و همیشه فیگور چهار دست و پا رو میگیری اما هنوز نمیتونی تو حالت چهار دست و پا حرکت کنی. بدون کمک راحت می شینی . وقتی افراد آشنا و مورد علاقت رو می بینی میخندی و محکم و سریع دست و پا میزنی. وقتی کسی بهت سلام میکنه میگه محمد امین دست بده زود دستت رو میاری جلو . عاشق دالی بازی هستی و کلی ذوق می کنی وقتی دالی بازی می کنیم . وقتی واست شعر می خونم خیلیییی دوست داری و توجهت کامل به منه البته هر موقع واست کتاب میخونم همه حواست پی اینه که کتاب ...
2 بهمن 1391

محمد امین داره بزرگ میشه!

بقیه در ادامه مطلب........ بدون شرح...!!!! لبخند کوچولو...  آخه مگه بد کاری کردم...؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عجب روزگاری شده....؟!!!! عجب عکسهایی.........؟؟؟؟؟؟؟ آخجووووون اومدم تو حیاط..... حالا که خوب فکر می کنم مسافرت با قطارم خوبه هاااااا بدون شرح.........!!!!   اینم از روروک... حالا می تونم با کمک بشینم.......   در رفتم........لباس نمی پوشم ...
1 بهمن 1391

یه روز برفی

سلام پسر گلم امروز صبح خیلی سحر خیز شده بودی ساعت 6 از خواب بیدار شدی بیرون رو که نگاه کردم همه جا سفید پوش بود و این اولین برف پاییزی امسال بود . امروز خنده هات خیلی بامزه تر از قبل شده و وقتی واسه رسیدن به چیزی تلاش می کنی همش عقب میری خیییییییییییییلی کارات شیرین شده مامان فدات شه. خیلی دوست داشتم تو برف یه عکس قشنگ ازت بگیرم ترسیدم سرما بخوری مهربونم. اینم یه عکس با لباس گرمت!!   ...
1 بهمن 1391

شب یلدا ، پایان 6 ماهگی

سلام مهربونم  ، یلدات مبارک امشب آخرین شب پاییز ، شب یلداست . الان خونه مامان جونیم و تو مثل فرشته ها خوابیدی . جای بابا حسابی خالیه چون کاری واسش پیش اومد نتونست بیاد پیش ما. پسرم دیگه حسابی بزرگ شدی و یه عالمه کارای با مزه و شیرین انجام میدی. فردا وارد ٧ ماهگی می شی و  روز شنبه باید بریم  واسه واکسنت امیدوارم زیاد اذیت نشی قشنگم . اینم یه عکس با هندونه شب یلدا..............   ادامه مطلب رو هم ببینید....... همه لباسای تنت رو خودم واست بافتم... چه هندونه بزرگییییییییییییی!!!!!!!     ...
1 بهمن 1391

واکسن 6 ماهگی

سلام عزیزم امروز صبح ١٠/دی با مامان جون رفتیم مرکز بهداشت واسه واکسن 6 ماهگیت . وقتی که واکسن رو زدن انقدر گریه  کردی، خیلی دلم سوخت ولی چاره ای نیست و باید واکسن ها رو بزنیم. دیگه از وقتی اومدیم خونه خوابیدی.  بیدار که شدی یه فرنی خوشمزه خوردی و دوباره خوابیدی. مامان فدات شه عزیزم امیدوارم زودی درد واکسنت بر طرف شه خدا رو شکر واسه این واکسنت زیاد اذیت نشدی و خیلی زود هم خوب شدی.   عکس ها ادامه مطلب......... آماده شدیم بریم مرکز بهداشت.تعجب کردی؟؟؟؟ الان واکسن زدیم بعد کلی گریه خوابیدی! فدات شم که در هر شرایطی بیدار شی خندانی.... اینجا هم که خیلی با ادب و مرتب نشستی ..... ...
1 بهمن 1391

نفس مامان در آستانه 7 ماهگی

  سلام نفسم این روزا انقدر شیطون شدی که اصلا نمی رسم واست مطلب بذارم همش باید باهات بازی کنم. دیگه تو روزای آخر 6 ماهگی هستی و داری 7 ماهه می شی ، الان کاملا بدون کمک می تونی بشینی و دو سه روزه که خوب سینه خیز می کنی واسه رسیدن به چیزی که مورد نظرت هست انقدر تلاش می کنی تا بالاخره بهش می رسی. خیلی کارات شیرین و دوست داشتنیه.   عکس ها ادامه مطلب........... اینم یه نمونه از کارات! آخجون حالا که مامان رفت از فرصت استفاده کنم این لواشک ها رو بخورم.... ای وااااااااااااای قایم کنم مامان نبینههههههههه !! همممممممممشو بخورم دیده نشههههه!!!! مگه چی شده مامان جووووووووووووون؟؟؟ خب ببخشییییییییییی...
1 بهمن 1391
1